موضوع اصلی


خانمی طوطی ای خرید اما روز بعد آن را به مغازه برگرداند. او به صاحب مغازه گفت: این پرنده صحبت نمیکند!

صاحب مغازه پرسید: آیا در قفسش آینه هست؟ طوطیها عاشق آینه هستند. آنها تصویرشان را در آینه می بینند و شروع به صحبت میکنند. آن خانم یک آینه خرید و رفت.

ولی روز بعد برگشت.طوطی هنوز صحبت نمیکرد.صاحب مغازه پرسید: نردبان چه؟ آیا در قفسش نردبانی هست؟ طوطیها عاشق نردبان هستند. آن خانم یک نردبان خرید و رفت.

اما روز بعد باز هم برگشت. صاحب مغازه گفت: آیا طوطی شما در قفسش تاب دارد؟ نه ؟ خب مشکل همین است! به محض اینکه شروع به تاب خوردن کند حرف زدنش تحسین همه را برمی انگیزد. آن خانم با بی میلی یک تاب خرید و رفت.

وقتی که آن خانم روز بعد وارد مغازه شد چهره اش کاملا تغییر کرده بود.او گفت: طوطی مرد!

صاحب مغازه شوکه شد و پرسید : واقعا متاسفم آیا او یک کلمه هم حرف نزد؟ آن خانم پاسخ داد : چرا! درست قبل از مردنش با صدایی ضعیف از من پرسید که آیا در آن مغازه غذایی برای طوطیها نمیفروختند؟!


گاهی آنقدر غرق در روزمره گی های زندگی می شویم که موضوع اصلی زندگی خود را فراموش می کنیم ولی براستی موضوع اصلی زندگی ما چیه؟؟؟؟

کوهنورد و قله


کوهنوردی همیشه مایل بود به بلندترین قله صعود کند او پس از سال‌های سال تمرین و آمادگی ، هنگامی که قصد داشت سفر خود را آغاز کند، با بیاد آوردن شکوه و افتخار تنها به قله رسیدن، تصمیم گرفت صعود را به تنهایی انجام دهد. او سفرش را زمانی آغاز کرد که هوا رفته رفته رو به تاریکی می‌رفت ولی قهرمان ما به جای آنکه چادر بزند و شب را زیر چادر به روز برساند ، به صعودش ادامه داد تا این که هوا کاملا تاریک شد ...
به جز تاریکی هیچ چیز دیده نمی‌شد . سیاهی شب همه جا را پوشانده بود و مرد نمی‌توانست چیزی ببیند... حتی ماه و ستاره‌ها پشت انبوهی از ابر پنهان شده بودند ...
همان‌طور که بالا می‌رفت ، در حالی که چیزی به فتح قله نمانده بود ، پایش لیز خورد و با سرعت هر چه تمام‌تر سقوط کرد ........
سقوط همچنان ادامه داشت و او در آن لحظات سرشار از هراس ، تمامی خاطرات خوب و بد زندگی‌اش را به یاد می‌آورد . داشت فکر می‌کرد چقدر به مرگ نزدیک شده است که ناگهان احساس کرد طناب به دور کمرش گره خورده است ... بله او وسط زمین و هوا معلق مانده بود ...حلقه شدن طناب به دور بدنش مانع از سقوط کاملش شده بود . در آن لحظات سنگین سکوت ، چاره‌ای نداشت جز اینکه فریاد بزند :
خدایا کمکم کن ...
ناگهان صدایی از دل آسمان پاسخ داد: "از من چه می‌خواهی ؟"
- نجاتم بده .
- واقعا فکر می‌کنی می‌توانم نجاتت دهم؟
- البته... تو تنها کسی هستی که می‌توانی مرا نجات دهی .
- پس آن طنابی را که به دور کمرت حلقه شده ببُر .
برای یک لحظه سکوت عمیقی برقرار شد... مرد با خود فکر کرد:
"چه؟... طناب را ببرم؟... اما دراینصورت حتما سقوط خواهم کرد و خواهم مرد! "
بنابراین تصمیم گرفت با تمام توان مانع از پاره شدن طناب حلقه شده به دور کمرش شود ...
روز بعد ، گروه نجات گزارش داد که جسد منجمد شده یک کوهنورد در حالی پیدا شد که طنابی به دور کمرش حلقه شده بود و او تنها دو متر با سطح زمین فاصله داشت ! !
 

قصه دروغ و حقیقت


روزی دروغ به حقیقت گفت : مــــیل داری باهم به دریـــا برویم و شنـــا کنیم ، حقیقــت ساده لــوح پذیرفت و گول خورد . آن دو با هم به کنار ساحل رفتند ، وقتی به ساحل رسیدند حقیقت لباسهایش را در آورد . دروغ حیلــــه گـــر لباسهای او راپوشید و رفت . از آن روز همیشه حقیقت عــــریان و زشت است ، اما دروغ در لبــــــاس حقیقت با ظاهری آراسته نمایان می شود.

هخامنشیان کاشف قاره امریکا

 

دکتر جهانگیر مظهرى پس از سال ها تحقیق و مطالعه مدعى است که به کشفى نائل شده که هنوز از تمامى آن پرده بر نداشته است.او که پس از ۲۵ سال دورى از ایران، براى چند روزى بازگشته مى گوید: «تا کتابم که در آن شرح کشف خود را شواهد کافى آورده ام، چاپ نشود، نمى توانم چیزى اعلام کنم.» او مدعى است که در جست وجو هایش نشانه ها و شواهدى یافته که ثابت مى کند درست بعد از شکست داریوش سوم از اسکندر و فروپاشى امپراتورى هخامنشى در سال ۳۳۰ پیش از میلاد، بسیارى از ایرانیان پراکنده شدند و آنها که به آمریکاى مرکزى راه یافتند امپراتورى هاى دیگرى بنیان نهادند و در واقع، آنان قبل از کریستف کلمب این قاره را کشف کرده اند! او واکنش دنیاى غرب را نسبت به این ادعا مى داند. هرچند که مى گوید برایش اصلاً اهمیتى ندارد. سپس با عصبانیت به اهداى یک اطلس جغرافیایى در همین اواخر به ملکه انگلستان اشاره مى کند که در آن کلمه فارس را از خلیج فارس پاک کرده و فقط به کلمه خلیج اکتفا کرده اند و مى گوید: «انتظار تشویق و تکریم ندارم چون چیزى در کشف من به نفع آنها نیست شاید دوست داشته باشند دزدان دریایى تاجرنماى اسپانیولى- ایتالیایى کاشف قاره شان باشند تا دریانوردان غیور ایرانى.»
دامنه صحبت هاى او بسیار گسترده است. از تاریخ آغاز مى کند، به جغرافیا که مى رسد ما را در احاطه نقشه هایش که به دیوار نصب کرده قرار مى دهد و در زبان شناسى و مردم شناسى حل مى شود. جمع وجور کردن گفته هاى او کارى دشوار است.
جهانگیر مظهرى متولد سال ۱۳۱۱ در تهران، تحصیلات دانشگاهى را در ایران و پاریس در رشته هاى جامعه شناسى و ادبیات چند فرهنگى در محضر اساتیدى چون ژرژگوریچ، ریمون آرون، هانرى ماسه و... به پایان رساند و از آن پس ضمن تدریس و تحقیق در مورد ایران به سخنرانى هاى بسیار در کشور هاى مختلف پرداخته است.
«نقش انسان در آفرینش اهورایى»، «گناه آفتاب»، «جلوگیرى هاى نامرئى»، «بى دود و بدون خاکستر» و مقالات و ترجمه هایى به زبان هاى فرانسه، اسپانیولى، انگلیسى و فارسى و سرانجام کتاب «آمریکایى پارسیان هخامنشى» از آثار اوست. متن زیر مصاحبه اى است که با ایشان صورت گرفته است.
•••
• و اما درباره کشف شنیدنى شما آقاى دکتر...
از کلمب شروع کنم که ماجراى جالبى دارد. پوزادینوس یونانى محیط کره زمین را ۲۸۹۰۰ کیلومتر محاسبه کرده بود. دانشمند دیگرى به نام اراتوس تِنِس، ۱۵۰ سال پیش از او، با بررسى زاویه تابش خورشید به عدد دقیق ترى رسیده بود. اندازه گیرى او دور کره زمین را ۳۹۵۰۰ کیلومتر نشان مى داد که به رقم ۴۰۰۰۰ کیلومتر بسیار نزدیک است. ولى نقشه اى که کریستف کلمب در دست داشت، براساس اندازه گیرى پوزادینوس تنظیم شده بود، یعنى همان ۲۸۹۰۰ کیلومتر. در نتیجه وقتى کلمب به دریا زد و به جزایر دریاى کارائیب رسید با محاسبه مقدار میل دریایى پیموده شده، اطمینان داشت که به هند و سواحل آسیا رسیده یعنى به جزیره سندومین که رسید خیال مى کرد به سیپانگو رسیده چون سفرنامه مارکوپولو را راهنماى خود قرار داده بود. تاریخ این زمان را ۱۲ اکتبر ۱۴۹۲ میلادى عنوان مى کند. در کتاب «مدارکى براى تاریخ کوبا» از اورتن سیا پیشاردو (Orten sia Pichardo) آمده است که بومیان آنجا به کلمب یادآورى کردند که نام جزیره اى در آن نزدیکى، کوباست و کلمب ابتدا اشتباهاً کولبا و سپس کوبا را در سفرنامه اش ثبت کرد. از همین جا متوجه مى شویم که اسپانیایى ها کلمه کوبا را به آنجا نبردند، بلکه کوبا قبل از آنها این نام را داشته است. کوبا اسمى بومى نیست. کوبا در غرب دریاى خزر قرار دارد و در شمال باکو مثل کیوتو و توکیو و داریان و انادیر در کنار باب برینگ که نام هریک وارونه نام اولى است. در همین کتاب به جزیره اى به نام بابک (Babeque) اشاره شده که روى نقشه هاى امروز نیست و شهرت داشت که طلاى زیادى در آن جمع آمده و کلمب قصد داشت هر طور شده خود را به آنجا برساند و طبق نوشته خودش بدان «چنگ بیندازد». ما مى دانیم که بابک شهرى است که اردشیر بابکان، سرسلسله ساسانیان، از آن برخاسته است. آنچه کلمب را به رفتن به هند ترغیب کرد، برخلاف ادعایش، تجارت ادویه و ابریشم نبود، بلکه رسیدن به جواهرات و طلاهاى جمع آمده در چین و هند بود. مارکوپولو ثروت کلانى از همین راه به دست آورده بود و شرح آن را در کتاب خاطراتش نوشته بود و همین شرح طمع کلمب را برانگیخته بود. در زندگى نامه اى که اخیراً از کریستف کلمب منتشر شده، وابستگى او را به خانواده اى از راهزنان دریایى روشن کرده اند.
شاهد دیگر بالبوآى تازه از زندان بیرون آمده است.
بالبوآ (Balboa)، یکى از سرکردگان مهاجمان اسپانیولى، با رسیدن به سرزمینى که امروز آن را پاناما مى خوانند نیز گزارش کرد که به خشکى اى پاى گذارده که به آن دارین یا داریان مى گفتند. طولى نکشید که او زهر داریان را هم تجربه کرد. زهرى که بومیان کماندار تیر خود را به آن آغشته مى کردند تا دشمن را در کمتر از ۲۴ ساعت از پاى درآورد. بنابراین دارین هم نامى نیست که مهاجمان با خود آورده باشند. تردیدى هم ندارم که این نام نمى تواند برگرفته از یکى از زبان هاى بومى آنجا باشد. دارین نامى ایرانى و منسوب به داریوش سوم است.
هرمان آرسینیگا (Herman Arciniega)، بزرگمرد تاریخ معاصر کلمبیا که در پایان قرن گذشته در ۹۹ سالگى ما را ترک کرد، در کتاب آن سوى تاریخ با بیان شواهد بسیار خواننده را آگاه مى کند که نباید به غلط بپندارد که هرچه ستودنى است از اروپا به آمریکا برده شده است. او براى مثال به کتابى اشاره مى کند که پیش از «کشف» کلمب در فرانسه به چاپ رسیده و در آن از وجود ذرت در اروپا یاد شده و گفته شده بود از پارس (Persia) وارد مى شده است. درحالى که همیشه فکر مى کردند ذرت از گیاهان بومى آمریکا بوده و از آنجا به سایر نقاط جهان رفته است.
•به مطالعه تطبیقى زبان ها اشاره کردید. با توجه به اشاره تان به واژه هاى کوبا، دارین و مواردى از این دست، مایلیم مثال هاى بیشترى بیان بفرمایید.
یک مثال واضح و مهم از این دست نام رود تیگره (Tigre) است. تیگره همان دجله خودمان است با ریشه اى در زبان بابلى که در زمان هخامنشیان به آن تیگره مى گفتند. داریوش براى سرکوبى شورشى ها از آن عبور کرده بود و در سنگ نوشته هاى خود بارها از آن یاد کرده است. پى یر لوکوک (Pierre Lecoq) در کتاب سنگ نبشته هاى پارسیان هخامنشى توضیح مى دهد که ریشه این کلمه همان تیر فارسى است که سرعت حرکت آب رود را مى رساند. هرودت نیز شرح جالبى از جریان بسیار تند آب این رود (که به تیر از کمان رها شده مى ماند) آورده و نوشته که چون قایقرانى بر روى این رود از هر دو طرف غیرممکن بوده است، قایقرانانى که در جهت حرکت آب مى رفتند و چیزى براى فروش با خود مى بردند، الاغى هم در قایق سوار مى کردند تا با رسیدن به آن سوى رود، کالاهاى خود و قایق را بفروشند و با الاغ به محل اول برگردند. نخستین بار کوروش از تیگره گذشت تا خود را به بابل برساند. نام این رود امروز تقریباً در تمام کشورهاى آمریکاى مرکزى و جنوبى به چشم مى خورد. در شبه جزیره بزرگ یوکاتان، رودى، دریاچه اى و برج و بارویى به این نام، یعنى تیگره وجود دارد. در ونزوئلا، رودى و شهر بزرگى به نام تیگره و رود کوچک ترى به نام تیگریتو تیگره کوچک یا تیگره کوچولو وجود دارد. در پرو نیز رودى به نام تیگره و باز هم رود دیگرى به نام تیگریتو جارى است.
مثال دیگر مربوط به کلمه مانى است. یک کشیش در یوکاتان نوشته هاى زیادى پیدا کرد و چون معتقد بود که مربوط به پیروان دین دیگرى است که او آنها را ایدولاتر (Idolatre) یعنى بت پرست و خرافاتى مى شمرد، همه را با افتخار در برابر چشمان بومیان سوزاند. این واقعه در شهرى به نام مانى (Mani) اتفاق افتاد. مانى در زمان شاپور اول ساسانى ادعاى پیامبرى کرد ولى این نام پارسى پیش از او هم در زبان هخامنشیان وجود داشت. مهاجمان اروپایى، که بیشتر جویندگان یا پرستندگان طلا بودند، براى رسیدن به طلا و چپاول سرزمین بازیافته، از هیچ جنایت و دد منشى، از کشتار بومیان و غارت آنان گرفته تا هر کار ناپسند دیگر، فروگذار نکردند. آنان ستایشگران ماه، آفتاب، چشمه سارها و کوهستان را ایدولاتر یا بت پرست نامیدند.
•پس نظر شما این است که ایرانى ها از ناحیه تنگه پاناما به آمریکا رسیدند.
خیر، آنها ابتدا به السالوادر رسیدند ولى بعدها، با کندن آبراه داریان، کوهستان بلند سییرانوادا را دور زدند و به طرف پرو و برزیل رفتند. نظر دیگرى هم وجود دارد مبنى بر اینکه ورود به آمریکا با گذشتن از سیبرى از ناحیه باب برینگ در نزدیکى آلاسکا انجام گرفت. در این ناحیه است که کوهستان انادیر، رود انادیر، شهر انادیر و خلیج انادیر داریم. این اسامى همگى ردپاى آنها را از قاره اى به قاره دیگر به اعتقاد من، انادیر مثل کوبا و باکو برگرفته از دارین و منسوب به ***** ایرانى است. در پاناما کوه دارین، خلیج دارین، رود دارین و شهر دارین وجود دارد که الان هم به همین نام هستند.
•زمان مشخصى براى آغاز این دریانوردى ها وجود دارد؟
رفت وآمد میان جزایر اقیانوس آرام و آمریکاى مرکزى از دیرباز عادى بوده، ولى نخستین بار ایرانیانى که نتوانستند بعد از فروپاشى امپراتورى هخامنشى خود را به ناوگان بزرگ و دست نخورده خود در دریاى سرخ و خلیج فارس برسانند (۳۳۰ پیش از میلاد) از شمال اقیانوس هند گذشتند و از لابه لاى جزایر اقیانوس آرام خود را به سواحل السالوادر در جنوب آمریکاى مرکزى رساندند هرودوت سرنشینان کشتى ها را در لشکرکشى خشایار شاه ۲۴۱ هزار نفر مى شمارد. بسیارى از این کشتى ها فقط آذوقه و نیازهاى روزمره نیروى دریایى را حمل مى کردند. برخى از آنها نیز غرق شدند. باستان شناسان در کشفیات اخیرشان، در ته دریاى مدیترانه و شمال اقیانوس هند کشتى هایى پیدا کرده اند که بشکه هاى شراب و کلاهخود در آنها یافت شده است و از روى کلاهخودها حدس زده اند که دست کم یکى از کشتى هاى یافت شده در اقیانوس باید ایرانى باشد. به یاد داشته باشیم که وقتى صحبت از نیروى دریایى مى کنیم، منظور ۴ یا ۵ کشتى معمولى نیست. براى حمله به آتن ناوگان مجهزى لازم بود. به نوشته هرودت، در زمان خشایار شاه ۱۲۰۷ کشتى مجهز جنگى از راه کانال سوئز وارد دریاى مدیترانه شده بودند. هدایت کشتى ها عموماً به عهده فنیقى ها بود. آنها در جنگ با آتن ۳۰۰ کشتى به نفع ایران وارد جنگ کرده بودند.
اصلاً خود حفر کانال سوئز کار بسیار سختى بوده است. البته بسیارى منکر آن هستند که داریوش آن را حفر کرده است ولى مطلب مهمى است. آنتوان دوسنت اگزوپرى، نویسنده شازده کوچولو، مى گوید: «اگر مى خواهید انسان ها را با هم متحد کنید، بدهید چیزى را با هم بسازند.» گویا سرمشق داریوش نیز چنین اندرزى بود. ملت هاى زیادى زیر پرچم او زندگى مى کردند و وى از اقتدار ویژه اى برخوردار بود. ابتکار حفرکانال سوئز براى خود داریوش بزرگ چندان اهمیت داشت که یکى از سنگ نبشته هاى سه زبانى خود به خط میخى را به آن اختصاص داد و آن را در همان آبراه نصب کرد. [این سنگ نبشته ها اکنون در موزه قاهره نگهدارى مى شود] داریوش شاه در این سنگ نبشته ها مى گوید: «من پارسى ام. از پارس مصر را گرفتم. سپس فرمان دادم این آبراه را بکنند. از رودى که به نام نیل در مصر جارى است به سمت دریایى که از پارس مى آید. سپس این آبراه کنده شد. آن چنان که فرمان داده بودم و کشتى ها از مصر و از راه این آبراه به سوى پارس روان شدند. آنچنان که من مایل بودم.» (برگرفته از ترجمه فرانسوى متن در کتاب سنگ نبشته هاى پارسیان هخامنشى از پى یر لوکوک).اگر سنگ نبشته سوئز کوچک بود و مثلاً در جیب جا مى گرفت، بدون شک کسى از پیدا شدن آن آگاه نمى شد. البته غربى ها تمام ابتکار و افتخار مربوط به حفر این کانال را به فردیناند دوله سپس (F.de Lesseps) ارزانى داشتند، اما در این میان نمى توان ابتکار داریوش را نادیده گرفت. هرودت دست کم چهار بار به آن اشاره مى کند.
• قضیه از چه قرار بود؟
دوله سپس که به مناسبت ماموریتش در مصر به سر مى برد، به تشویق سعید پاشا و با کمک تعداد زیادى کارگر مصرى، کانال سوئز را خاکبردارى و بازگشایى کردند.
متاسفانه فرهنگ انگلیسى کالینز (Collins) درباره کانال سوئز مى نویسد: «کانالى در سطح دریا، واقع در شمال شرقى مصر که باریکه خشکى سوئز را قطع مى کند و مدیترانه را به دریاى سرخ مى پیوندد. این کانال در فاصله سال هاى ۱۸۵۴ تا ۱۸۶۹ به همت دوله سپس و با سرمایه فرانسوى ها و مصرى ها ساخته شد. طول این کانال ۱۶۳ کیلومتر است.» ویکونت فردیناند مارى دوله سپس (۱۸۹۴-۱۸۰۵) دیپلماتى فرانسوى بود که در واقع از کانال سوئز، که قرن ها بدون استفاده مانده بود، خاکبردارى کرد و آن را دوباره در قرن نوزدهم باز کرد. ولى غربى ها از بناکننده واقعى این کانال نامى نبرده اند.
این در حالى است که هرودوت سه بار در تاریخش یادآورى مى کند که «آبراه سوئز را داریوش بزرگ پارسى ساخت.» امروزه در اطراف این کانال بعضى نام ها مانند دندارا (Dendara) و وادى دارا هنوز به چشم مى خورد.
نکته مهم دیگرى که گاه باعث اشتباه نویسندگان دایره المعارف ها شده است اشاره هرودوت به کوشش نکوس براى حفر این کانال است که ناتمام ماند. نکوس (Necos) پسر پزامتیک (Psammetique) پادشاه مصر بود که پس از پدر به سلطنت رسید. نکوس دست به کندن آبراهى زد که دریاى مدیترانه را به اریتره بپیوندد. و با آنکه ۱۲۰ هزار مصرى در کار کندن آبراه از بین رفته بودند، کار همچنان ادامه داشت تا اینکه پیشگوى معبدى به نکوس هشدار داد که آنچه مى کند به نفع یک «بربر»، یک غیر مصرى (داریوش) تمام مى شود. نکوس کار را رها کرد و به جهان گشایى پرداخت...
به این ترتیب، کار حفر کانال تمام نشده رها شد. سپس داریوش اول دستور داد کانال را به تمامى حفر کردند و به نام پارسیان در تاریخ به ثبت رساند، چنان که به نوشته هرودوت: «آبراهى است که پس از نکوس به دست مرد پارسى (داریوش بزرگ) به اتمام رسید.» طول کانال به اندازه چهار روز کشتیرانى است. دو قایق بزرگ با سه ردیف پاروزن مى توانند از کنار هم از عرض کانال عبور کنند و آب کانال از رود نیل مى آید.
هرودوت جزئیات گشایش و حفر یک کانال دیگر کانال آتوس (Athos) را نیز به دست خشایارشاه پسر داریوش بزرگ شرح مى دهد که بسیارى از ما تاکنون درباره آن اطلاعى نداشته ایم. خشایارشاه در لشکرکشى به طرف آتن به کوه آتوس که رسید به یاد آورد کشتى هاى پدرش ناچار شده بودند کوه آتوس را دور بزنند و بر اثر آن دچار توفان شدند و نیمى از آنها از بین رفتند. پس براى نشان دادن نیروهاى برتر خود دستور داد به کوه شلاق بزنند: «اى کوه خود را نرم کن تا سپاهیان من از درون تو بگذرند ورنه...» سپس به نشانه اطاعت کوه از فرمان او، با کمک گرفتن از ساکنان اطراف کوه آتوس و سپاهیانش، در مدت بیشتر از یک سال موفق به حفر آبراهى از زیر کوه شد که دو کشتى در کنار هم در حال رفت و برگشت از آن مى گذشتند. آتوس کوهستانى بلند و پرآوازه است. دو سال پیش مجله نیویورک تایمز از کشف کانال آتوس با جست وجوى یک گروه کاوشگر انگلیسى یونانى خبر داد. هرودوت تمام جزئیات حتى تعداد حفاران، نژاد آنها و کیفیت کارشان را نوشته است. جونز، کاشف این کانال، خوشبختانه بروز داده است که کانال را خشایارشاه پسر داریوش بزرگ که کانال سوئز را حفر کرده بود کنده است و اذعان دارد که فنون ساخت آن با کار پیشرفته ترین وسائل امروزى قابل مقایسه است.
•و آبراه هاى سوئز و پاناما، هر دو نقش بسیار مهمى در منطقه داشته و دارند.
بله، اینها بسیار شبیه هم اند. بیشتر تمدن هاى بزرگ قدیم در اطراف آن و به ویژه در شرق آن دیده مى شود. به نظر من مدیترانه دیگرى هم وجود دارد که مى توان آن را «مدیترانه غربى» نامید و شامل دریاى کارائیب و خلیج مکزیک است. قدیم ترین تمدن هاى آمریکاى لاتین در این ناحیه وجود داشته اند. کانال سوئز و کانال پاناما هم دو نقطه بن بست را به هم باز مى کنند و در تسهیل رفت و آمد و تجارت و بازرگانى و جهان گشایى نقش بسیار مهمى داشته اند. سوئز آسیا و اروپا را از آفریقا جدا کرد. پاناما دو اقیانوس را به هم پیوست و آمریکاى شمالى و مرکزى را از آمریکاى جنوبى جدا کرد. جاى هیچ گونه تردیدى نیست که کانال پاناما را نیز ایرانیان حفر کردند و آن را به یاد داریوش آبراه داریان نامیدند.
•چه مسیرى را براى رسیدن به آمریکا پیشنهاد مى کنید؟
قبلاً بگویم که ایران در زمانى که از آن صحبت مى کنیم بسیار گسترده بوده است. داریوش در کتیبه اش، در زیر دو ردیف مردانى که تخت او را روى دست مى برند، اشاره مى کند که اگر مى خواهید بدانید چند ملت این امپراتورى را تشکیل مى دهد به لباس هاى مردان نگاه کنید. ۲۸ نفر، نماینده ۲۸ ملیت یا قومیت تخت داریوش را حمل مى کنند. داریوش در جاى دیگرى اسامى یکایک این ملت ها را آورده است. در آن زمان، اقوام و ملل مختلف در کار ساخت و پرداخت، صنعت، عملیات جنگى، دریانوردى، ساختمان سازى، بافندگى و... همکارى داشتند و همان طور که اشاره کردم، فنیقى ها یکى از این اقوام تابع امپراتورى بودند که نه تنها هدایت کشتى ها را بر عهده داشتند، بلکه در لشکرکشى خشایارشاه به او کمک کردند. آنها توانستند براى رسیدن به آمریکاى مرکزى همان مدارى را طى کنند که در آغاز در جنوب ایران اختیار کرده بودند و بدان عادت داشتند. آنها از شمال اقیانوس هند و اقیانوس آرام وارد شدند و با پشت سر گذاشتن جزایر پلى نزى و میکرونزى به غرب آمریکاى مرکزى والسالوادر رسیدند. جالب اینکه السالوادر یعنى «پناهگاه و پناه دهنده». تمام منطقه آمریکاى مرکزى دارین نام داشته است. البته به آن پانام هم مى گفتند که امروزه شده پاناما. جالب تر اینکه پانام همان روبنده اى است که موبدان زرتشتى جلو دهان خود مى بندند تا تنفس و بازدمشان آتش مقدس را آلوده نکند.
•آقاى دکتر، دو سه سال پیش تلویزیون ایران مصاحبه اى را با یک جوان اروپایى مسیحى که تازه مسلمان شده بود و الیاس اسلام نام داشت پخش کرد. پایان نامه دکترى او در مورد کشف قاره آمریکا قبل از کلمب به دست مسلمانان بود. دانشگاه با این عنوان مخالفت و او را مجبور به انتخاب عنوان دیگرى کرد. آیا شما در این زمینه هم که مربوط به دوره اسلامى مى شود نه قبل از اسلام اطلاعاتى دارید؟
خیر، اطلاعى ندارم. اما بسیار امکان دارد چنین باشد. مثلاً یکى از محققان در مورد ساسانیان و اعراب مطالبى نوشته اند و برایشان جالب بود که من این نسبت را به هخامنشیان داده ام. ایشان ایراد گرفتند که پیش از اسلام فنیقى ها به آمریکا رسیدند و من پاسخ دادم که فنیقى ها جزء امپراتورى ایران بودند. هرودوت مى گوید: «فنیقى ها ۳۰۰ کشتى داشتند که در اختیار ایران گذاشتند و زیر پرچم ایران زندگى مى کردند.»

حکایت دو دوست

 

دو دوست با پای پیاده از جاده ای در بیایان می گذشتند. آن دو در نیمه های راه بر سر موضوعی دچار اختلاف نظر شدند و به مشاجره پرداختند و یکی از آنان از سر خشم، بر چهره دیگری سیلی زد. دوستی که سیلی خورده بود سخت دل آزرده شد ولی بدون آنکه چیزی بگوید بر روی شن های بیابان نوشت: «امروز بهترین دوست من، بر چهره ام سیلی زد».

آن دو در کنار یکدیگر به راه خود ادامه دادند تا آنکه در وسط بیابان به یک آبادی کوچک رسیدند و تصمیم گرفتند قدری بمانند و در برکه آب تنی کنند. اما شخصی که سیلی خورده بود در برکه لغزید و نزدیک بود غرق شود که دوستش به کمک شتافت و نجاتش داد. او بعد از آنکه از غرق شدن نجات یافت، بر روی صخره سنگی نوشت: «امروز بهترین دوستم جان مرا نجات داده».

دوستی که یکبار بر صورت او سیلی زده و بعد هم جانش را از غرق شدن نجات داده بود پرسید: «بعد از آنکه من با حرکت قلبم ترا آزردم، تو آن جمله را بر روی شنهای صحرا نوشتی اما اکنون این جمله را بر روی صخره سنگ حک کرده ای، چرا؟»

و دوستش در پاسخ گفت: «وقتی که کسی ما را می آزارد باید آنرا بر روی شن ها بنویسیم تا بادهای بخشودگی آنرا محو کند، اما وقتی که کسی کار خوبی برایمان انجام میدهد ما باید آنرا بر روی سنگ
 
حک کنیم تا هیچ بادی هرگز نتواند آنرا پاک نماید».

یک سنت

 

پسر کوچکی روزی هنگام راه رفتن در خیابان سکه ای یک سنتی پیدا کرد. او از پیدا کردن این پول آن هم بدون هیچ زحمتی خیلی ذوق زده شد. این تجربه باعث شد که او بقیه روزها هم با چشم باز سرش را پایین بگیرد( به دنبال گنج!) او در مدت زندگیش ۲۹۶ سکه ۱ سنتی ، 48 سکه ۵ سنتی ،۱۹ سکه۱۰ سنتی، 16 سکه ۲۵ سنتی، ۲ سکه نیم دلاری و۱ اسکناس مچاله شده یک دلاری پیدا کرد. یعنی در مجموع ۱۳ دلارو ۲۶ سنت.


در برابر بدست اوردن این 13 دلار و 26 سنت:
او زیبایی دل انگیز 31369 طلوع خورشید، درخشش 157 رنگین کمان و منظره درختان افرا در سرمای پاییز را از دست داد. او هیچگاه حرکت ابرهای سفید را در فراز آسمانها در حالیکه از شکلی به شکل دیگر در میآمدند ندید. پرندگان در حال پرواز درخشش خورشید و لبخند هزاران رهگذر هرگز جزئی ازخاطرات او نشد.........