پسرهرزمان که دخترک را می دید برایش سیب می آورد ،دختر هیچگاه سیب هارا نمی خورد ، می گفت "می برم و می خورم " .همیشه می گفت عجب سیب های خوشمزه بودند . روزیکه پسر به خانه دختر رفت در اتاق سیب های زیادی را دید که از سقف اتاق آویزان بودند . دختر تمام سیب ها نخورده بود و همه سیب های نخورده را با نخ به سقف آویخته بود . دختر می گفت :" هرگاه خواستم به سیب گازبزنم ، دیدم این سیب قلب توست و آکنده از عشق " قلب را برای همیشه پیش خودم نگهداشته ام .
نظرات 3 + ارسال نظر
آرش ۲ پنج‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 06:09 ب.ظ

همیشه واسه گلی خاک گلدون باش که اگه به آسمون هم رسید یادش باشه ریشش کجاست

حامد پنج‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 06:24 ب.ظ http://www.ker86.blogsky.com

چه نوشته قشنگی.حیف که عشقهای این دوره و زمونه الکی شده.

فهیمه شنبه 19 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 03:49 ب.ظ

سلام دکتر مهرداد
متن زیبای شمارا خواندم.عالی بود.
از شما می خواهم مرا در عرصه پزشکی یاری کنید.منتظر جوابتان هستم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد