پسرهرزمان که دخترک را می دید برایش سیب می آورد ،دختر هیچگاه سیب هارا نمی خورد ، می گفت "می برم و می خورم " .همیشه می گفت عجب سیب های خوشمزه بودند . روزیکه پسر به خانه دختر رفت در اتاق سیب های زیادی را دید که از سقف اتاق آویزان بودند . دختر تمام سیب ها نخورده بود و همه سیب های نخورده را با نخ به سقف آویخته بود . دختر می گفت :" هرگاه خواستم به سیب گازبزنم ، دیدم این سیب قلب توست و آکنده از عشق " قلب را برای همیشه پیش خودم نگهداشته ام .
همیشه واسه گلی خاک گلدون باش که اگه به آسمون هم رسید یادش باشه ریشش کجاست
چه نوشته قشنگی.حیف که عشقهای این دوره و زمونه الکی شده.
سلام دکتر مهرداد
متن زیبای شمارا خواندم.عالی بود.
از شما می خواهم مرا در عرصه پزشکی یاری کنید.منتظر جوابتان هستم.