رضائیم به رضایش وقتی عشق و اراده با هم
بیامیزد احمد 26 ساله و همسرش فاطمه 25 ساله، از زوج های
معلولی هستند که مدت یک سال است با یکدیگر ازدواج کرده و در خانه های مخصوص زوج ها
در آسایشگاه کهریزک زندگی می کنند. احمد دچار معلولیت از هر دو دست و فاطمه از هر
دو پا می باشد. این زوج معلول، اما توانمند در زمینه کارهای هنری فعالیت هایی دارند









هیچ یاس مسلمی نیست که قطره ای امید را در قلب خود نگه
ندارد و هیچ بدبینی مفرطی نیست که مملو از ذرات شناور خوش بینی نباشد. اگر بپذیری
که برای اغلب انسان ها رویای نوعی معجزه وجود دارد که وقوعش آن را از معجزه گی می
اندازد و تبدیل به محصولی ایمانی ارادی می کند که نهایتا اتفاق نیز در آن سهمی
دارد، باید بپذیری که نمی توان تحت هیچ شرایطی تسلیم ناامیدی های روزگار
شد.
بنابراین باید امید را نوید داد، حتی به صورت ساده ترین انشای یک طفل
مدرسه ...
می شه خندید، درحالی که غم های بزرگی توی قلبت داری
می شه اشک
ریخت، درحالی که خدایی به اون بزرگی داری
می شه خسته بود، درحالی که روحی پر از
انرژی داری
پس چرا فکر می کنی با چند تا مشکل پیچیده و ناخودآگاه، دیگه نمی شه
خوشبخت بود؟
خوشبختی چیزی نیست جز یک احساس شور و شعف ... لذت بردن از لحظه های
زندگی و بخشیدن انرژی بی پایان به خودت و همنوعانت برای تبدیل نبرد زندگی به "بازی
زندگی"
ما فقط یک بار فرصت زندگی کردن در این دنیا رو داریم!بیا جوری زندگی کنیم
که خالقمون ازمون راضی باشه میدونی مقام رضا بالاترین درجه ایمانه
بیا این یک
بار، بگونه ای زندگی کنیم که داشته ها و نداشته هامونو ضعف قلمداد نکنیم و آرزو
کنیم که بتونیم بهترین خاطرات رو از زندگی داشته باشیم
بیا تا قدرت اراده مون رو
تا حد امکان بکار ببندیم و برای رسیدن به آرزوهای بزرگ و دوست داشتنی ناامیدی ها را
از خودمون دور کنیم
به کسانی که دوستشون داریم عشق بورزیم و بگونه ای زندگی کنیم
که تعبیر حقیقی خوشبختی را در دمادم عمر بخوبی تجربه کنیم ...
خیلی قشنگ بود ولی موزیک قبلیتون شادتر بود یکم مطالبتونو شادتر کنین خبر عکس قبلن بنظر عاشق تر بودین نبودین؟یکم واسه عشق زندگیتون بنویسین همش درس زندگی بهش ندین
سلام خوبی وبلاگ خیلی قشنگ و جالبی داری خوشحال میشم اگه به سایت من هم سر بزنی در مورد فروش اکانت های رپیدشیر و مگا آپلود هستش منتظرم فعلا بای
نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند
مثل آسمانی که امشب می بارد....
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم
بدو بیا آپمممممممممممممم[چشمک]
چه پست جالبی نوشتی
سلام.
چیزی نمونده بود این پستت اشکمو دربیاره... خیلی قشنگ بود. وبلاگتو لینک میکنم. لینک این پستت رو هم تو وبلاگم نوشتم تا دوستام بیان بخونن.
از این نوشتت هم عکس گرفتم و گذاشتمش پس زمینه کامپیوترم تا هر روز بخونمش و باهاش امید پیدا کنم. یه احساس خاصی بهم داد. شایدم بخاطر آهنگ وبلاگته. ولی به هر حال هر چی هست حس خوبیه.
دستت درد نکنه. بازم میام پیشت.