" اگر عمر دوباره داشتم ..."

   

اگر عمر دوباره داشتم :
مى کوشیدم اشتباهات بیشترى مرتکب شوم.همه چیز را آسان مى گرفتم.از آنچه در عمر اولم بودم ابله تر مى شدم.فقط شمارى اندک از رویدادهاى جهان را جدى مى گرفتم.اهمیت کمترى به بهداشت مى دادم.به مسافرت بیشتر مى رفتم.از کوههاى بیشترى بالا مى رفتم و در رودخانه هاى بیشترى شنا مى کردم.بستنى بیشتر مى خوردم و اسفناج کمتر.مشکلات واقعى بیشترى مى داشتم و مشکلات واهى کمترى.آخر، ببینید، من از آن آدمهایى بوده ام که بسیار مُحتاطانه و خیلى عاقلانه زندگى کرده ام، ساعت به ساعت، روز به روز. اوه، البته منهم لحظاتِ سرخوشى داشته ام.اما اگر عمر دوباره داشتم از این لحظاتِ خوشى بیشتر مى داشتم.من هرگز جایى بدون یک دَماسنج، یک شیشه داروى قرقره، یک پالتوى بارانى و یک چتر نجات نمى روم. اما اگر عمر دوباره داشتم، سبک تر سفر مى کردم.اگر عمر دوباره داشتم، وقتِ بهار زودتر پا برهنه راه مى رفتم و وقتِ خزان دیرتر به این لذت خاتمه مى دادم. از مدرسه بیشتر جیم مى شدم.گلوله هاى کاغذى بیشترى به معلم هایم پرتاب مى کردم.سگ هاى بیشترى به خانه مى آوردم.دیرتر به رختخواب مى رفتم و مى خوابیدم.بیشتر عاشق مى شدم.به ماهیگیرى بیشتر مى رفتم.پایکوبى و دست افشانى بیشتر مى کردم.سوار چرخ و فلک بیشتر مى شدم.به سیرک بیشتر مى رفتم.در روزگارى که تقریباً همگان وقت و عمرشان را وقفِ بررسى وخامت اوضاع مى کنند، من بر پا مى شدم و به ستایش سهل و آسان تر گرفتن اوضاع مى پرداختم. زیرا من با ویل دورانت موافقم که مى گوید: "شادى از خرد عاقل تر است".اگر عمر دوباره داشتم، گْلِ مینا از چمنزارها بیشتر مى چیدم ...
پس بیاین تا تموم نشده یک بار دیگه یه جور دیگه نگاهش کنیم شاید بهتر باشه یه جوری زندگی کنیم کــه تا وقتی زنده ایم آدمها دلشون واسمون تنگ بشه, نه وقتــی که عمرمون تموم شـــد .!!!!!!

 

نویسنده : دان هرالــد