پسرهرزمان که دخترک را می دید برایش سیب می آورد ،دختر هیچگاه سیب هارا نمی خورد ، می گفت "می برم و می خورم " .همیشه می گفت عجب سیب های خوشمزه بودند . روزیکه پسر به خانه دختر رفت در اتاق سیب های زیادی را دید که از سقف اتاق آویزان بودند . دختر تمام سیب ها نخورده بود و همه سیب های نخورده را با نخ به سقف آویخته بود . دختر می گفت :" هرگاه خواستم به سیب گازبزنم ، دیدم این سیب قلب توست و آکنده از عشق " قلب را برای همیشه پیش خودم نگهداشته ام .

دعای روز هجدهم ماه مبارک رمضان

دعای روز هجدهم ماه مبارک رمضان