زنجیر عشق

زنجیر عشق 

یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از کار برمیگشت خانه، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود .اون زن برای او دست تکان داد تا متوقف شود. اسمیت پیاده شد و خودشو معرفی کرد و گفت من اومدم کمکتون کنم. زن گفت صدها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد، این واقعا لطف شماست .وقتی که او لاستیک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده رفتن شد, زن پرسید:" من چقدر باید بپردازم؟" و او به زن چنین گفت: " شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام. و روزی یکنفر هم به من کمک کرد¸همونطور که من به شما کمک کردم. اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی¸باید این کار رو بکنی. نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!" چند مایل جلوتر زن کافه کوچکی رو دید و رفت تو تا چیزی بخوره و بعد راهشو ادامه بده ولی نتونست بی توجه از لبخند شیرین زن پیشخدمتی بگذره که می بایست هشت ماهه باردار باشه و از خستگی روی پا بند نبود. . او داستان زندگی پیشخدمت رو نمی دانست¸واحتمالا هیچ گاه هم نخواهد فهمید. وقتی که پیشخدمت رفت تا بقیه صد دلار شو بیاره ، زن از در بیرون رفته بود ، درحالیکه بر روی دستمال سفره یادداشتی رو باقی گذاشته بود. وقتی پیشخدمت نوشته زن رو می خوند اشک در چشمانش جمع شده بود.در یادداشت چنین نوشته بود:" شما هیچ بدهی به من ندارید. من هم در این چنین شرایطی بوده ام. و روزی یکنفر هم به من کمک کرد،همونطور که من به شما کمک کردم. اگر تو واقعا می خواهی که بدهیت رو به من بپردازی،باید این کار رو بکنی. نگذار زنجیر عشق به تو ختم بشه!". همان شب وقتی زن پیشخدمت از سرکار به خونه رفت در حالیکه به اون پول و یادداشت زن فکر میکرد به شوهرش گفت :"دوستت دارم اسمیت همه چیز داره درست میشه.


دوست داشتن برتر از عشق

 دکتر علی شریعتی:

 

دوست داشتن از عشق برتر است. عشق یک جوشش کور و ÷یوندی از سر نابینایی اما دوست داشتن ÷یوندی خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال است. عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هر چه از غریزه سر زند بی ارزش است ولی دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد دوست داشتن نیزهمگام با آن اوج می یابد.

... عشق در هر رنگی و سطحی با زیبایی محسوس در نهان یا آشکار رابطه دارد. چنانکه شو÷نهاو می گوید: شما بیست سال بر سن معشوقتان بیفزایید آنگاه تاثیر مستقیم آنرا بر روی احساستان مطالعه کنید.اما دوست داشتن چنان در روح غرق است و گیج و جذب زیبایی های روح است که زیبایی های محسوس را به گونه ای دیگر می بیند.

 

عشق طوفانی و متلاطم و بوقلمون صفت است اما دوست داشتن آرام و استوار و باوقار و سرشار از نجابت است.

عشق با دوری و نزدیکی در نوسان است اگر دوری بطول بیانجامد ضعیف می شود اگر تماس دوام یابد به ابتذال می انجامد و تنها با بیم و امید و تزلزل و اضطراب و دیدار و زنده و نیرومند می ماند اما دوست داشتن با این حالات نا آشنا است. دنیایش دنیای دیگری است.

عشق جوششی یکجانبه است به معشوق نمی اندیشد که کیست یک خودجوشی ذاتی است و از این رو همیشه اشتباه می کند و در انتخاب به سختی می لغزد و یا همواره یکجانبه می ماند و گاه میان دو بیگانه ناهمانند عشقی جرقه می زند و چون در تاریکی است و یکدیگر را نمی بینند...

اما دوست داشتن در روشنایی ریشه می بندد و در زیر نور سبز می شود و رشد می کند و از این روست که همواره بعد از آشنایی بوجود می آید و در حقیقت در آغاز دو روح خطوط آشنایی را در سیما و نگاه یکدیگر می خوانند و بعد از آشنا شدن خودمانی می شوند....

عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و آشفتگی فهمیدن و اندیشیدن نیست. اما دوست داشتن در اوج معراجش از سرحد عقل فراتر می رود و فهمیدن و اندیشیدن را نیز از زمین می کند و با خود به قله بلند اشراق می برد.

عشق یک فریب بزرگ و قوی است و دوست داشتن یک صداقت راستین و صمیمی و بی انتها و مطلق .

عشق در دنیا غرق شدن است و دوست داشتن در دنیا شنا کردن.

عشق بینایی را می گیرد و دوست داشتن می دهد.

عشق همواره با شک آلوده است و دوست داشتن سراسر یقین است . از عشق هر چه بیشتر می نوشیم سیراب تر می شویم و از دوست داشتن هر چه بیشتر تشنه تر.

عشق هر چه ادامه می یابد کهنه تر می شود ولی دوست داشتن نوتر.

در عشق رقیب منفور است و در دوست داشتن است که" هوادارن کویش را چو جان خویشتن دارند"

دوست داشتن عشقی است که انسان دور از چشم طبیعت خود می آفریند خود بدان می رسد خود آنرا انتخاب می کند. عشق اسارت در دام غریزه است و دوست داشتن آزادی از جبر مزاج. عشق مامور تن است و دوست داشتن ÷یغمبر روح.

عشق لذت جستن است و دوست داشتن ÷ناه بردن. عشق غذا خوردن یک حریص گرسنه است و دوست داشتن " همزبانی در سرزمین بیگانه یافتن " است... .

 

 

 

جزیره

 

درجزیره ای زیبا تمام حواس , زندگی میکردند, شادی , غم , غرور , عشق و ... روزی خبر رسید که به زودی جزیره به زیره آب خواهد رفت.همه ساکنین جزیره قایقهایشان را اماده و جزیره را ترک کردند. وقتی جزیره به زیر آب رفت ,عشق از ثروت که قایقی با شکوه داشت کمک خواست و گفت:(آیا میتونم با تو همسفر شوم؟) ثروت گفت: نه من مقدار زیادی طلا و نقره دارم و جایی برای تو ندارم. عشق از غرور که با یک کرجی زیبا راهی مکانی امن بود کمک خواست. غرور گفت: نه چون تمام بدنت خیس و کثیف شده و قایق زیبای مرا کثیف خواهی کرد. غم در نزدیکی عشق بود.پس عشق به او گفت:(اجازه بده که با تو بیایم) غم با صدای حزن الود گفت: آه من خیلی ناراحتم ,و احتیاج دارم تنها باشم. عشق سراغ شادی رفت و او را صدا زد,اما او انقدر غرق شادی و هیجان بود که حتی صدای عشق را نشنید. آب هر لحظه بالاتر میامد وعشق دیگر ناامید شد, که ناگهان صدایی سالخورده گفت من تو را خواهم برد. عشق از خوشحالی فراموش کرد نام پیرمرد را بپرسد و سریع سوار قایق شد. وقتی به خشکی رسیدند پیرمرد به راه خود ادامه داد و عشق تازه متوجه شد که چقدر به گردن پیرمرد حق دارد. عشق نزد علم رفت و گفت ان پیرمرد کی بود که جان مرا نجات داد؟ علم پاسخ داد:(زمان) عشق با تعجب پرسید چرا زمان به من کمک کرد؟؟؟ علم لبخندی خردمندانه زد و گفت:
((زیرا تنها زمان قادر به درک عظمت عشق است))

منبع:http://drwolf.persianblog.com

یادی دوباره از کوروش

 

در تصاویر تخت جمشید هیچ کس در حال تعظیم نیست هیچ کس عصبانی نیست هیچ کس سرافکنده و شکست خورده نیست هیچ کس سوار بر اسب نیست هیچ قومی بر قوم دیگر برتر نیست و هیچ تصویر خشنی دیده نمی شود.

تخت جمشید یادگار فر و شکوه ما ایرانیان و نماد ملی و افتخار ایران است که هیچگاه برده داری در آن مرسوم نبوده است.

کوروش بزرگ:

" این اراده اهورامزدا بود که پارسیان سرور دنیا شوند امیدوارم که بعد از من همواره ایرانیان در حفظ این سرزمین که به خون دل برایشان به ارمغان آورده ام بکوشند و تا جهان باقی است آن را پاس دارند. رمز کار خیلی ساده است بایدبرای انسان ها ارزش قایل شد آنان را آزاد گذاشت تا خود انتخاب کنند از آنجا که اندیشه ما خدایی است مطمین باشید پابرجا خواهیم ماند"

در سر در ورودی گور او نوشته شد:
" ای رهگذر من کوروش هستم. من امپراتوری جهان را به پارسیان دادم. من بر آسیا فرمانروایی کردم بر این گور رشک مبر که من اینجا آرمیده ام من کوروش شاه شاهان"





بازتاب عید نوروز در خارج از ایران

کاخ سفید دفتر سخنگو مارس 2006:


نوروز جشنی باستانی به مناسبت فرارسیدن سال نو است. نوروز برای میلیون ها که میراث فرهنگی آنان به ایران، عراق، افغانستان، ترکیه، پاکستان، هندوستان، و آسیای مرکزی بازمیگردد جشن زندگی و فرصتی است برای ابراز شادی و خوشحالی با دید و بازدید از خانواده و دوستان، تبادل هدیه و عیدی، و لذت از زیبایی طبیعت.

ملت ما از برکت سنت ها و خدمات آمریکاییانی با سابقه متنوع فرهنگی برخوردار است. این گونه گونی فرهنگی ما را قوی تر و بهتر می نماید، و لورا و من گرم ترین درودهای خود را برای تمام آمریکاییانی که نوروز را جشن می گیرند ارسال می کنیم.

با بهترین آرزوها برای صلح و موفقیت در سال نو.

جورج دبلیو بوش

منبع:http://www.myamerica.persianblog.com

این هم لوگو گوگل به مناسبت عید نوروز:

منبع:http://pezeshknevesht.persianblog.com

 

سال ۱۳۸۵

سال نو مبارک

با آرزوی سالی توام با خوشبختی و سعادت و سلامت برای شما

 

 

من برای کشورم چه کردم

دکتر لویی پاستور 1832-1895 :
.... در حرفه ای که هستید نه اجازه دهید که به بدبینی های بی حاصل آلوده شوید و نه بگذارید که برخی لحظات تاسف بار که برای هر ملتی پیش می آید شما را به یاس و ناامیدی بکشاند.
در آرامش حاکم بر آزمایشگاه ها و کتابخانه هایتان زندگی کنید، نخست از خود بپرسید " برای یادگیری و خود آموزی چه کرده ام؟"سپس همچنانکه پیش می روید بپرسید: " من برای کشورم چه کرده ام؟"
و این پرسش را آنقدر ادامه دهید تا به این احساس شادی بخش و هیجان انگیز برسید که شاید سهم کوچکی در پیشرفت و اعتلای بشریت داشته اید.
اما هر پاداشی که زندگی به تلاش هایمان بدهد یا ندهد، هنگامی که به پایان تلاشمان نزدیک می شویم هر کداممان باید این حق را داشته باشیم که با صدای بلند بگوییم:
"من آنچه در توان داشته ام انجام داده ام."

مردان و زنان بزرگ

Dr jonas salk:

فقط مردان و زنان بزرگ دست به کارهای بزرگ میزنند. آرمانهای بزرگ و آرزوهای دست نیافتنی و فتحهای عظیم در فکر و دستهای پرتوان مردان و زنان بزرگ نهفته است.سست اراده ها و ترسو ها به هیچ چیز نمی رسند.
دیروز از آن ناامیدان است فردا مال خیالبافان است و امروز متعلق به مردان و زنان بزرگ است.پس تاریخ از آن ایشان است.


jonas salk began his studies in immunization against influenza, trying to develop a vaccine against this disease.His attention was caught by the study of poliomyelitis, which led to the development of the new famous salk vaccine aganist polio.
Today, the internationally prestigious salk institute for biological studies is a because of hope for millions.
The world recognized jonas salk contribution to world peace. he had been honored with dozens of awards, including the presidential medal of freedom and the nehru award for the international understanding.
His books in peace and human survival include man unfolding,the survival of the wisest, world population and human values and anatomy of reality: merging of intuition and reason.
Dr salk gave the world hope for freedom from polio. he gave the world hope for freedom from global destruction.
with great pride and honor, women international center offer the premier presentation of the jehan sadat peace award to DR jonas salk
.
 

زندگی و مرگ

 

((مرگ خیلی آسان می تواند الان به سراغ من بیاید اما من تا می توانم زندگی کنم نباید به پیشواز مرگ بروم. البته اگر یک وقت ناچار با مرگ رو به رو شوم - که می شوم- مهم نیست مهم این است که زندگی یا مرگ من چه اثری در زندگی دیگران داشته باشد... . ))

ماهی سیاه کوچولو - صمد بهرنگی

بخشی از نامه چارلی چاپلین به دخترش:

 

 

داستان آن دلقک گرسنه ای که در پست ترین محلات لندن آواز می خواند و می رقصید و صدقه جمع می کرد؛ این داستان من است. من طعم گرسنگی را چشیده ام و از اینها بیشتر؛ من رنج آن دلقک دوره گرد را که اقیانوسی از غرور در دلش موج می زند؛ اما سکه رهگذر خودخواهی آن را می خشکاند؛ احساس کرده ام.

با این همه من زنده ام و از زندگان پیش از آنکه بمیرند نباید حرف زد... . به دنبال تو نام من  است: چاپلین. با همین نام چهل سال بیشتر مردم روی زمین را خنداندم و بیشتر از آنچه آنان خندیدند؛ خود گریستم... .

چارلی اسپنسر چاپلین از یکی از کثیف ترین و شلوغ ترین محله های لندن سر بر افراشت؛ پدرش دایم الخمر بود ومادر خیاط  او برای هر بلوزی که می دوخت؛ یک و نیم پنس دریافت می کرد.چاپلین تقریبا بر تمامی مهارت های سینمایی از بازیگری؛ تهیه کنندگی و کارگردانی تا نویسندگی سناریو؛ نمایش های کمدی و تراژدی تسلط کامل داشت و شخصیت ولگرد وی به عنوان محبوب ترین چهره طنز پرداز قرن بیستم شناخته شد. او به دلیل برخورداری از شخصیتی منحصر به فرد برای اولین بار عناصر موجد ترحم و تاثر را با کمدی تلفیق نموده و انواعی از فیلم های کلاسیک را خلق نمود که جذبه آنها بر عصر؛ فرهنگ و زمان تسلط بسیار یافت.

او سراینده آغاز ها بود و نه پایان ها؛ زیرا شخصیت ولگرد او بر پرده ذهن میلیون ها انسان همواره باقی می ماند. هارلکوین( دلقک) مچاله با شانه های کوچک شده؛ سر خود را به جلو نگاه داشته و در جاده ای ناهموار به مقصد روزگارانی بهتر؛ قدم بر می داشت. اگر چه در طول این راه با اندوه های بسیار ملول شد ولی همواره با شخصیت نفوذ ناپذیر خود و ارج نهادن به زندگی در یاد همگان باقی می ماند.

 

شناخت دوباره شیخ اجل حافظ شیراز

 
هر کس در هر کسوت و به هر طریق برای شناساندن بیشتر شخصیت هنری این نادره دهر، که پس از ششصد سال هنوز خواننده را از لطافت کلام و وسعت دید و عمق معنی به حیرت وا می دارد ، گامی بردارد خدمتی بزرگ به بالا بردن سطح معرفت جهانی نموده است.
رسیدن به چنین معرفتی که هنرمندی به جهان تعلق گیرد و از محدوده سرزمین خود خارج شود به سهولت میسر نیست. وسعت دید و غنای اندیشه حافظ و رسالتی که در زدودن جهل و بنای معرفت بر عهده گرفته، و الحق به حد کمال هم از عهده آن بر آمده، سالهاست او را از حدود کشور ما بیرون برده و در فراخنای جهان گسترده است.
اگر قول خودش را بپذیریم، که واقعا جا دارد این غلو شاعرانه را بپذیریم، از جهان محسوس هم فراتر رفته است:
صبحدم از عرش می آمد خروش عقل گفت --- قدسیان گویی که شعر حافظ از بر می کنند

شاید هر گاه غبار دل بنشانیم و سحرگاهی چون خودش به در آییم امکان داشته باشد نغمه های دل انگیزش را از قدسیان عرش به گوش هوش یا بهتر به گوش عقل بشنویم.

... دلیل جهانی بودن حافظ یادمتفکرانی از اوست که خود شخصیت جهانی دارند و در عرصه اندیشه تا امروز پیشتازند یا اگر از او یادی نکرده اند تلاقی اندیشه آنان را با هم در آثارشان می بینیم.
- گوته یکی از اینهاست. او برای درک معانی بلند اشعار حافظ زبان فارسی می آموخته است. پس از مرگش روی میز تحریر او بر صفحه کاغذ دستکاری شده با خطی شبیه خط اطفال، که معلوم است تازه آموخته، خود او است، این دو بیت به نام حافظ نوشته شده بود:

خوشتر از کوی خرابات ندیدم جایی --- گر به پیرانه سرم دست دهد ماوایی
آرزو می کشیدم از تو چه پنهان دارم --- شیشه باده و کنجی و رخ زیبایی

- یکی دیگر از این صاحبان اندیشه انگلس همکار نزدیک و کمک حال مارکس است. در نامه ایی که به مارکس می نویسداز دل مشغولی های خود به حافظ سخن می گوید. او هم مانند گوته قصد آموختن زبان فارسی داشته است تا حافظ را بهتر بفهمد.
آنجه نظر این اندیشمندان عقل گرا و ماده گرا را به اشعار حافظ جلب نموده است عقل گرایی یا ماده گرایی حافظ نیست بلکه ارتفاع سخن و سطح اندیشه این رند عافیت سوز است که فراتر از حد دنیای متناهی ماده و عقلی که فرمانروای آن است اوج و جهش داشته است و آنچنان برای آنها درخور اعتنا بوده که این دو اندیشمند رنج آموختن یک زبان مشکل شرقی را بر خود هموار ساخته بودند.
بدیهی است اندیشمندانی پرمایه ای چون مارکس که ربع جمعیت کنونی کره ارض گرد محور اندیشه آنان می گردد امکان ندارد به سخن یاوه و اراجیف تکراری که در حد عادیات باشد، برانگیخته شوند. سخنی آنها را بر می انگیزد که فراتر از دید ایشان باشد که در بحبوحه سیاست و مبارزه بتوان خاطر را بدان مشغول داشت.
آنها در یافتند خدایی که در اندیشه این متفکر روشن ضمیر مصور است خدایی انسان گونه نیست ، نیرویی است که در فهم و وهم آدمی نمی گنجد ولی بودنش احساس می شود:

زین قصه هفت گنبد افلاک پرصداست --- کوته نظر نگر که سخن مختصر گرفت
یا
هرکس نکند فهمی زین کلک خیال انگیز --- نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد

- خواندن این سخنان است که انسانی تخته بند شده در حصار ماده،چون انگلس تکان میخورد و به مارکس می نویسد " به کتابی برخورده ام که سخت مرا مشغول داشته است " و مارکس را هم بر می انگیزد تا فارسی بخواند و در این لذت سهیم شود. ...

فریاد حافظ این همه آخر به هرزه نیست --- هم قصه غریب و حدیثی عجیب هست

این جاست که در بنیان اندیشه خود جنبش موریانه تردید را احساس می کند و بالاخره وقتی به این اشعار می رسد:
فی الجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر --- کاین کارخانه ایست که تغییر می کند
می بیند که ای داد موتور نظریه زمان یعنی دیالکتیک که اساس آن تغییر است در یک سطر گفته است. ...
- یا اینکه انیشتین از حافظ یادی نکرده ولی اگر او هم مثل انگلس حافظ را کشف می کرد او هم لب نظریه نسبیت خود را در یک بیت حافظ می یافت:

آندم که با تو باشم یکسال هست روزی --- واندم که بی تو باشم یک لحظه هست سالی
یا
طی مکان ببین و زمان در سلوک شعر --- کاین طفل یک شبه ره صدساله می رود

- یا اگر افلاطون، پدر عرفان عاشقان، نیز سر بر خاک بر می داشت و به دیوان حافظ نظر می انداخت می دید " مدینه فاضله " او و حکومت خردمندان، که مقلدانش تا به امروز در تحقق بخشیدنش مانده اند، چطور این رند صاحب عیار با مهارت در محدوده فکری خود بیان کرده است منتهی ولایت پیر طریقتی را گردن نهاده که مریدان را از جهل می رهاند نه بر جهل آنان بنای حکومت می کنداین پیر روشن ضمیر " پیر مغان " است:

بنده پیر مغانم که ز جهلم برهاند --- پیر ما آنچه کند عین ولایت باشد

... همچنین اگر افلاطون به دید فلسفی حافظ تعمق می کرد در می یافت که این عاشق پاکباز هم مثل خودش قبول داردکه روزی در عالم امر با زیبای زیبایان جلیس بوده و آدم با خطای خود او را به این جهان غیر حقیقی یا دنیای سایه هاسقوط داده است و بالاخره روزی هم به آنجا بازخواهد گشت:
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود --- آدم آورد درین دیر خراب آبادم
یا
چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانیست --- روم به روضه رضوان که مرغ آن چمنم

- و روانکاوی ارجمند چون زیگموند فروید چنانچه به دیوان حافظ راه می یافت و در آن با تعمق می نگریست سراپا تعجب می شد وقتی به مفهوم "جام جم" دست می یافت. چون می دید این همان "ضمیر ناخودآگاه" است که او آن را دریافته و علم روانکاوی را بر آن استوار ساخته است همان خزینه اطلاعاتی است که در درون موجود زنده از اول خلقت وجود داشته ... و همین منبع است که به قول فروید سر چشمه عشق و اشراق و الهام و کرامات استحافظ تاریخ این روند خلقی راعارفانه باز می گوید:

سالها دل طلب جام جم از ما می کرد --- آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم --- گفت آن روز که این گنبد مینا می کرد

گویی الهام از این جام جم است که حافظ به دلها در تفالها جواب می دهد و همین جواب مناسب به تفالهاست که ذوق جامعه او را " لسان الغیب " لقب داده است.


منبع: نیاز کرمانی سعید،حافظ شناسی،چاپ اول، شرکت انتشاراتی پاژنگ، زمستان 1366 صفحات 14-23

...و این فقط مشتی بود نمونه خروار ، و شاید باید سالها بگذرد تا باز هم گوشه های پنهانی از حقایق نوشته های این عارف بزرگوار برای جهانیان آشکار شود. 
جا دارد یادی از او کنیم و با دیدی فراختر سری به دیوان او بزنیم و حداقل در حد توان از اشعارش بهره مند شویم.

سحر با باد می گفتم حدیث آرزو مندی --- خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی
دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است-- بدین راه و روش می رو که با دلدار پیوندی
قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز --- ورای حد تقریر است شرح آرزومندی
الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور --- پدر را باز پرس آخر کجا شد مهر فرزندی
جهان پیر رعنا را ترحم در جبلت نیست --- زمهر او چه می پرسی درو همت چه می بندی
همایی چون تو عالی قدر حرص استخوان تا کی --- دریغ آن سایه همت که بر نااهل افکندی
درین بازار اگر سودیست با درویش خرسند است -- - خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی
به شعر حافظ شیرازمی رقصند و می نازند --- سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی


آخرین روزهای زندگی کوروش بزرگ


" این اراده اهورامزدا بود که پارسیان سرور دنیا شوند امیدوارم که بعد از من همواره ایرانیان در حفظ این سرزمین که به خون دل برایشان به ارمغان آورده ام بکوشند و تا جهان باقی است آن را پاس دارند. رمز کار خیلی ساده است بایدبرای انسان ها ارزش قایل شد آنان را آزاد گذاشت تا خود انتخاب کنند از آنجا که اندیشه ما خدایی است مطمین باشید پابرجا خواهیم ماند"


آخرین روزهای زندگی کوروش بزرگ:

در یک شب خنک پاییزی کوروش خود را برای نیایش با خدا آماده می کرد که احساس کرد چیزی از وجودش جدا شده جسمش بر زمین افتاده و وجودش در کهکشان ها سیر می کند او راضی و خشنود بود و از بالا جسم بی جان خود را نظاره می کرد...
صبح روز بعد بزرگان پارس و سرداران طراز اول سپاه را فرا خواند. کوروش می دانست امروز به جمع نیاکانش خواهد پیوست.
جمع را مورد خطاب قرار داد و گفت: فرزندان و دوستان من ؛ من اکنون به پایان زندگی نزدیک شده ام. من با نشانه های آشکار دریافتم که دیگر در میان شما نخواهم بود. وقتی درگذشتم مرا خوشبخت بپندارید ؛ من در سرزمین کوچکی متولد شدم و با نان چوپانی بزرگ شدم... من اکنون سرزمین پهناوری را برای شما به ارمغان آورده ام.
اینک وقت عزیمت من به دنیای مردگان است اما خوشحالم که شما و میهنم را خوشبخت می بینم.... یاران من اکنون احساس می کنم که جان از پیکرم بیرون می رود اگر در میان شما کسی می خواهد دست مرا بگیرد یا به چشمانم بنگرد تا هنوز جان دارم نزدیک شود . هنگامی که روی خود را پوشاندم از شما می خواهم که پیکرم را کسی نبیند حتی شما فرزندانم.
از تمام پارسیان و متحدان بخواهید تا بر جسد من حاضر شوند و مرا از این که دیگر از هیچ گونه بدی رنج نخواهم برد تهنیت گویند.

سکوتی سنگین در مجلس حاکم شد. کوروش با قامتی کشیده ایستاد و گفت: پس از مرگ مرا در پاسارگاد دفن کنید. تن مرا در زر و سیم مپوشانید و گوهرها میارایید بلکه آن را به خاک بسپارید زیرا چه سعادتی بالاتر از اینکه آدمی به خاک برگردد خاکی که پرورنده همه چیزهای نیکو است.
به آخرین اندرز من گوش فرا دهید; اگر می خواهید دشمنان خود را تنبیه کنید به دوستان خود نیکی کنید. اکنون مرا تنها بگذارید تا با خدای خودم نیایش کنم.
همه در کمال ناباوری چادر شاهانه را ترک کردند.
کوروش در حالی که جامه ای سپید بر تن داشت و شنل ارغوانی رنگی بر روی شانه های خود انداخته بود دست ها را به سوی آسمان دراز کرد و گفت: ای یزدان پاک من آماده ام.
سپس بر روی زمین دراز کشید گویی هرگز نبوده است.
...سران پارسی و فرمانده هان ارتش بازوبند سیاه بستند و بسوی اکباتان و از آنجا بسوی پاسارگاد حرکت کردند.
جسد رشیدترین و مهربان ترین سردار شرق باستان شاهنشاهی که چهره جهان را عوض کرد و صلح و دوستی و محبت را برای بشریت به ارمغان آورد به حرکت در آمد.
...جنازه شاه شاهان در قصر اکباتان قرار گرفت. تمام بزرگان کشوری و لشگری به جنازه ادای احترام کردند. سه روز بعد قبل از طلوع آفتاب جنازه به پاسارگاد منتقل شد. در حالی که اکباتان و تمامی مردم مسیر راه یکپارچه گریان بودند... نوازندگان پیشاپیش جنازه مارش عزا می نواختند و پشت سر آنان سربازان عزادار بدون سلاح در حرکت بودند.بوی بخور که در مجمرهای طلایی و نقره ای سوخته می شد تمام فضای شهر را گرفته بود.
مردم دسته دسته به کاخ در محلی که جنازه قرار داشت به منظور ادای احترام وارد می شدند. ادای احترام تا سه روز ادامه داشت. آنگاه جسد شاه به مرغزاری با صفا در میان درختان سرسبز و خرم در کنار رود کر برده و در آنجا طبق وصیت ذوالقرنین ساده و بی ریا به خاک سپرده شد.

در سر در ورودی گور او نوشته شد:
" ای رهگذر من کوروش هستم. من امپراتوری جهان را به پارسیان دادم. من بر آسیا فرمانروایی کردم بر این گور رشک مبر که من اینجا آرمیده ام من کوروش شاه شاهان"

یک نیروی مرموز و فوق بشری 2550 سال است که این آرامگاه را حفظ کرده است دو دسته گل طبیعی هوم سالیان سال است که دل سنگ آرامگاه را شکافته و همواره پابرجاست.
" بر این گور رشک مبر که من اینجا آرمیده ام من کوروش شاه شاهان"


منبع:روستا,ولی محمد,کوروش پسر ماندانا,چاپ دوم,انتشارات ترفند,1383